دلنوشته هایی پر از عشق وخاطره

دلنوشته هایی پر از عشق وخاطره

نیلوفر
نیلوفر

خوش باشید


دلنوشته هایی پر از عشق وخاطره





پیوند ها

دل نوشته هایم...

ردیاب جی پی اس ماشین

ارم زوتی z300

جلو پنجره زوتی

مطالب اخير

پیرمرد ودختر...

(وصیت نامه عشق)

(تصنیف عشق)

//کودکی//

<ندای آغاز>

((سوره تماشا))

<<من>>

(وای ،این شب چقدر تاریک است)

فانتزی2

تنهایی

مرگ وزندگی(سهراب سپهری)

خوانندگان مشهور ایرانی

کاریکاتور جدید

پوستر عشق

یادش بخیر.....

در نهان به انانی دل میبندیم که دوستمان ندارند ،ودراشکارااز انان که دوستمان دارند غافلیم شاید این است

مجری که واسه ماه عسل ساخته شده

و اینگونه عشق افریده شد

دروازه بانی از یاد رفته(میثاق معمارزاده)

همه چیز آن طور که به نظر می آیند نیست...

نويسندگان

نیلوفر

پیوند های روزانه

حواله یوان به چین

خرید از علی اکسپرس

دزدگیر دوچرخه

الوقلیون

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 61
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 70
بازدید کل : 21126
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

تصاویر زیباسازی نایت اسکین
کد تغییر شکل موس -->

<-PollName->

<-PollItems->

همه چیز آن طور که به نظر می آیند نیست...


روزی روزگاری دو فرشته کوچک درسفر بودند. یک شب به منزل فردی  ثروتمند رسیدند واز صاحبخانه اجازه خواستند تا شب را آنجا سپری کنند آن خانواده بسیار بی ادبانه برخورد کردند و اجازه ندادند تا آن دو فرشته در اتاق میهمانان شب را سپری کنند و در عوض آنها را به زیر زمین سردو تاریکی منتقل کردند.آن دو فرشته  کوچک همانطور که مشغول آماده کردن جای خود بودند ناگهان فرشته ی بزرگتر چشمش به سوراخی در درون اتاق افتاد و سریعا به سمت دیوار رفت و آن را تعمیر و درست کرد. فرشته ی کوچک تر پرسید:چرا سوراخ دیوار را تعمیرکردی؟ فرشته ی بزرگتر پاسخ داد: همیشه چیزهایی که میبینیم آنچه نیست که به نظر می آیند. فرشته ی کوچکتر  از این سخن سر در نیاورد . فردا صبح آن دو فرشته به راه خود ادامه دادند تا شب به نزدیکی یک کلبه متعلق به یک زوج کشاورز رسیدند وازصاحبخانه خواستند تا اجازه دهندشب را در آنجا سپری کنند. زن و مرد کشاورز که سنی از آن ها گذشته بود . با مهربانی کامل جواب مثبت دادند وبعد از پذیرایی اجازه دادند تا آن دو فرشته در اتاق آنها روی تخت آنها بخوابند و خودشان روی زمین سرد خوابیدند. صبح هنگام فرشته ی کوچک با صدای گریه ی مرد و زن کشاورز  از خواب بیدار شد ودید آن دو غرق در گریه هستند. جلو تر رفت و دید تنها گاو شیر ده آن زوج که تنها راه در آمد آنها بود بر روی زمین افتاده و مرده است. فرشته ی کوچک بر آشفت و به فرشته ی بزرگتر فریاد زد: چرا اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد؟ تو به خانواده ی بزرگتر که همه چیز داشتند کمک کردی و دیوار سوراخ آنها را تعمیر کردی ولی به این خانواده که غیر از این گاو چیز دیگری نداشتند کمک نکردی و اجازه دادی این گاو بمیرد. فرشته ی بزرگتر با آرامی ونرمی پاسخ داد: چیزها آن طور که به نظر می آیند نیستند فرشته ی کوچک فریاد زد یعنی چه؟ من نمیهمم فرشته ی بزرگ گفت: هنگامی که در زیر زمین آن مرد ثروتمند اقامت داشتیم دیدم که در سوراخ آن دیوار گنجی وجود دارد و چون دیدم آن مرد به دیگران کمک نمی کند و از آنچه دارد در راه کمک استفاده نمی کند پس دیوار اتاق را تعمیر و ترمیم کردم تا آنها گنج را پیدا نکنند. دیشب که در اتاق خواب این زوج خوابیده بودم فرشته ی مرگ آمد و قصد گرفتن جان زن کشاورز را داشت و من به جای زن ،گاو را پیشنهاد و قربانی کردم . --------------------------



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,

|